در مورد لذت موعود

توی در جست‌وجوی چیزی بیشتر از پایان داستان در مورد لذت موعود صحبت کردم، لذتی بیشتر از لذت و هیجان حاصل خود داستان و بالا و پایین رفتن‌هاش. بعد از یکم جلو رفتن توی «فن تدوین فیلم» به ذهنم رسید که ما تمایل به کمال داریم و جزئیات هدفمند یجور کمال محسوب می‌شه و برای همین برامون لذت‌بخشه.

مثلن همین کتاب کمک‌مون می‌کنه جزئیاتی که تدوینگر تلاش کرده رعایت‌شون کنه رو بفهمیم. حتی گاهی ممکنه از فیلمی خوشمون نیاد ولی دلیلش رو نفهمیم و اون نکته‌ی آزاردهنده‌ی کوچیک، یکی از جزئیاتی بوده که از دست تهیه‌کننده در رفته.

مطمئن نیستم که می‌تونم «ما» توی «ما تمایل به کمال داریم و جزئیات هدفمند یجور کمال محسوب می‌شه و برای همین برامون لذت‌بخشه» رو به همه‌ی انسان‌ها تعمیم بدم یا نه. ولی در مورد خودم می‌تونم بگم این مساله خیلی جاها حقیقت داره؛ حداقل جاهایی که جزئیات رو درک می‌کنم.

مثلن جزئیاتی که نولان توی میان‌ستاره‌ای رعایت کرده و از نظر علمی دقت زیادی به خرج داده در حدی که از روی جلوه‌های ویژه‌ی فیلم‌ش مقاله‌ی کیهان‌شناسی منتشر بشه و کیپ ثورن کتاب «میان‌ستاره‌ای به روایت علم» رو بنویسه و توش در مورد علم پشت این فیلم صحبت کنه. یا جزئیات هیجان‌انگیز موسیقی هانس زیمر و یا هارمونی موجود توی خیلی از موسیقی‌های کلاسیک.

اگر فرض کنیم لذتی که امیر پوریا ازش حرف می‌زنه چنین چیزی باشه، هنوز مطمئن نیستم چجوری می‌شه با لذت پس از دوره‌ی ماه‌عسل رابطه (Honeymoon State) هماهنگش کرد. شاید بعدن در موردش بیشتر بنویسم.

پی‌نوشت: یاد لذتی که حرفش بود افتادم. دارم به این فکر می‌کنم که شاید منظور پیمان هوشمندزاده از لذت، همین جزئیاتیه که راجع بهشون گفتم. جزئیاتی که در نهایت زندگی‌مون رو می‌سازن..

داستان کیندلم و چرا امسال می‌خوام یک‌سری از کتاب‌های اشعار رو بخرم

وقتایی که توی کتاب‌فروشی از قفسه‌ی کتاب‌های شعر (مثلن اخوان) عبور می‌کنم، توی ذهنم هست که مجموعه‌ی همه‌ی این‌ها رو توی گنجینه دارم و هر وقت بخوام می‌تونم توی گنجینه برم سراغ‌شون. مشکل اینه که هیچ‌وقت این کارو نمی‌کنم.

مطمئن نیستم دلیلش چیه، شاید به این مربوطه که با یه ضربه همه‌ش رو توی گوشی یا لپتاپم میارم و تبدیل می‌شه به یه آیکون توی اپ‌لیست طولانی (یا یه کاشی توی استارت منوم) که ایگنور کردنش راحت‌تر از کتاب‌های نخونده توی کتاب‌خونه‌ست که هر از چندگاهی به آدم چشمک می‌زنن.

ولی می‌دونم تنها دلیلش این نیست چون مدت‌ها تلاش کردم با لپتاپ و گوشیم کتاب بخونم و جز در مواقع معدودی شکست خوردم. مثلن از همون موقعی که نوشته‌ی جادی در مورد کتاب «رویای برنامه‌نویسی» رو خوندم توی ذهنم بود که یه زمانی این کتاب رو شروع کنم و حتی چندباری دانلود و شروعش کردم ولی هیچ‌وقت پیشرفت نکردم.

برای همین همیشه تبلت‌ها برام جذاب بودن چون تبلت وسیله‌ایه که آدم خیلی راحت‌تر می‌تونه باهاش کتاب بخونه و می‌شه همه جا با خودش ببردش (مثلن یبار توی پایتخت با مهدی یه تبلت Dell ارزون قیمت ۸ اینچی دیدیم و تنها با همین فکر که چقدر به درد کتاب خوندن می‌خوره به فکر خریدنش بودم. با این حال این فکر یهویی خیلی زود هم ناپدید شد)

و یکی از دلایل جذابیت سرفیس برای من همین مساله بود و با این‌که توی خانواده قبل از اون یه آپید داشتیم که کتاب‌خونی توش رو امتحان کرده بودم و چندان موفقیت‌آمیز نبود، این مساله رو به اشتراکی بود آیپد ربط داده بودم و نه به این‌که همون‌طور که ویندوز و لپتاپ برای من محیط مناسبی برای کتاب‌خونی نبود، آیپد (یا تبلیت‌های اندرویدی یا ویندوزی) به خاطر محیط شلوغ و امکانات زیادی که در اختیار آدم قرار می‌دن (کافیه دکمه‌ی وسط رو بزنی و وارد یه بازی یا مرورگر بشی) محیط مناسبی نیستن.

با کتاب‌خوان‌ها از دوران دبیرستان آشنایی کوچیکی داشتم. یه متن توی یکی از کتاب‌های آموزشی کانون زبان، کتاب‌خوانی که محمد داشت، (و کتاب‌خوان دیگه‌ای که بعدش گرفت که LCD داشت و تکنولوژی E-Ink نداشت) و کتاب‌خوان فرید ولی هیچ‌وقت به عنوان یه گزینه‌ی خوب در نظر نگرفته بودم‌شون تا این‌که پارسال نوشته‌ی جادی راجع به کیندل‌ش رو خوندم و واقعن جذبش شدم. و این‌جوری شد که تقریبن هفت ماه بعدش کیندل پیپروایت سفید رنگمو خریدم 🙂 و تا الان ازش خیلی راضی بودم.

نکته‌ای که باید بهش توجه کرد اینه که من از قبلش کتاب‌های کاغذی رو می‌خوندم و کیندل باعث نشد کتاب‌خون بشم، بلکه کمکم کرد بتونم حوزه‌ی خیلی وسیع‌تری از کتاب‌ها رو بخونم و ازشون لذت ببرم و به خاطر این مساله خیلی خوشحالم.

در مورد کتاب‌های شعر هم داستان مشابه همینه. فکر کنم دو سالی می‌شه مهدی گنجینه رو نوشته و روی کامپیوترم نصبش دارم (البته نه همیشه. مثلن الان هنوز نصبش نکردم بعد از چند وقت پیش که ویندوزم رو عوض کردم ??) ولی جز «اهل کاشانم» سهراب و شاید یکی دو تا شعر دیگه سراغ چیزهای دیگه‌ای نرفتم.

برای همین توی نمایشگاه کتاب امسال احتمالن کتاب‌های شعر (شاید اخوان و سهراب و فروغ و شاهنامه به همراه جلد اول نامه‌ی باستان) سهم بیشتری توی خریدم داشته باشن و بقیه‌ش رو هم یک‌سری رمان کلاسیک مثل ابله داستایوفسکی (که ترجمه‌ی قدیمی‌ای از اون رو خوندم و برام لذت‌بخش نبود و به پیشنهاد دوست کتاب‌خونم می‌خوام ترجمه‌ی به‌روزتری ازش رو بخونم) یا جنایات و مکافات و یک‌سری رمان که اسم شناخته‌شده‌تری دارن باشه. و بخش دیگه‌ایش هم به کتاب‌هایی تعلق می‌گیره که در حین بازدید از غرفه‌ها توجهم رو به خودشون جلب می‌کنن..

در جست‌وجوی چیزی بیشتر از پایان داستان

پیش‌نوشت: چند جلسه‌ای از جلسه‌های «داستان و فیلم» امیر پوریا شرکت کردم و یکی از حرف‌های جالبی که اون‌جا می‌گفت، در مورد توجه زیاد و بی‌موردمون به انتهای فیلم و به صورت کلی داستان بود.

یکی از مشکلاتی که در حال حاضر توی زندگیم باهاش روبرو هستم، حرص زیادم به آینده‌ست. به این معنی که مفهوم زندگی برام در آینده خلاصه می‌شه و از جایگاهی که الان توش هستم لذت کمی می‌برم. چیزی که قراره در آینده بهش برسم و این‌جور چیزها. از طرف دیگه، خاطرات گذشته، مثلن سال اول دانشگاه و خاطراتم توی کانون یاریگران، خاطرات خیلی خیلی خوبی هستن که الان می‌دونم دیگه تکرار نمی‌شن و دلم براشون تنگ می‌شه و می‌دونم اون زمان می‌تونستم بیشتر ازشون لذت ببرم و کم‌تر به فکر این باشم که آینده چی می‌شه.

تاکید زیاد امیر پوریا روی این مساله که توی فیلم‌ها و داستان‌ها، چیزی بیشتر از داستان و انتهای اون وجود داره که لذت بیشتری به آدم می‌ده (از مجموعه‌ی لذت‌های موعود، مثل لذت وعده‌داده‌شده‌ای که بعد از Honeymoon State توی رابطه‌ها وجود داره. شایدم لذت نیست و شادی یا چیز دیگه‌ایه؛ نمی‌دونم..)

برای همین دیشب «درباره‌ی مسخ» از ولادیمیر ناباکوف که در ادامه‌ی کتاب مسخ بود (ترجمه‌ی فرزانه طاهری، نشر نیلوفر) رو خوندم. بخشی که دفعه‌ی قبل که مسخ رو خونده بودم (و حس خاصی هم نسبت بهش نداشتم) ازش رد شده بودم. خوندم تا بفهمم جز نگاه به روند داستان و پایانش، چه نکات دیگه‌ای هست که توش جلب توجه می‌کنه (و کم‌کم که با این جزئیات و ریزه‌کاری‌ها آشنا شدم بسنجم ببینم تشخیص‌شون توی داستان برام لذت‌بخشه یا نه)

و برای همین هم فن تدوین فیلم به پیشنهاد امیر پوریا رو می‌خوام بخونم. تا فیلم‌ها رو بیشتر درک کنم و بفهمم.

در مورد مشکلاتی که با nginx داشتم و مهاجرت به https

اول این‌که عنوان دو بخش جدا داره: مشکلاتم با nginx و مهاجرت به https. خوشبختانه در مورد مهاجرت به https تا الان مشکلی نداشتم و امیدوارم Let’s Encrypt که این رو برام ممکن کرد پایدار بمونه تا در آینده هم مشکلی نداشته باشم.

در مورد مهاجرت به https خیلی ساده با این آموزش جلو رفتم و برای همین توضیح بیشتری در موردش نمی‌دم (و یجورایی برای مراجعه‌ی شخصی در آینده این‌جا می‌ذارمش)

بزرگ‌ترین مشکلم با Nginx سر اجرا کردن وردپرس و اسکریپت‌های دیگه‌ای که با PHP نوشته شدن توی یه زیر پوشه بود. (مثل همین بلاگ که توی زیرپوشه‌ی blog توی دامین ahmadalli.net قرار داره) و در نهایت هم از مواضع خودم عقب‌نشیتی کردم و برای این‌که سایت درست و حسابی کار کنه بیخیال آدرس‌های خوشگل (مثل /Page/2 و اینا) شدم.

در واقع مشکلم اینه که قواعد دامنه‌ها توی انجین‌ایکس توی بلاک‌های server و به شکل مجزا تعیین می‌شه و برای من راحت‌تر بود که به nginx بفهمونم که همه‌ی آدرس‌های دامنه‌ی دو برنامه‌نویس رو تحویل وردپرسش بده و بذار اون مدیریت کنه که چی باید به کاربر نمایش داده بشه ولی تلاشم برای فهموندن مفهوم مشابه راجع به درخواست‌هایی که به بلاگ خودم مربوط بود (یعنی مثلن ahmadalli.net/blog/aaa) با کلی آزمون و خطا با شکست مواجه شد و راهنمایی‌هایی که توی انجمن‌های مختلف بود هم کمکی بهم نکرد.

در نهایت به منتقل کردن اسکریپت‌های دیگه‌م به زیردامنه‌های دیگه (که می‌تونستن بلاک server مجزا برای خودشون داشته باشن) و آدرس‌های زشت توی بلاگم (یکی از نکات امیدبخش این بود که آدرس‌های وبلاگ محمدرضا شعبانعلی هم مدت‌ها زشت بود :-D) رضایت دادم تا کارم راه بیوفته.