تقریبن یازده ماه تجربه‌ی دانشجو و کارمند بودن به صورت پاره‌وقت

اول بهمن امسال، یازده ماه از اولین تجربه‌ی کارمندی من به صورت رسمی می‌گذره.
اوایل پاییز پارسال توی مصاحبه برای کارآموزی توی شاخه ایران شرکت هواوی شرکت کردم و اواسط بهمن بود که بهم خبر دادن که توی مصاحبه قبول شدم و اگر بتونم هفته‌ای ۲۲ ساعت توی دفتر باشم، می‌تونم به عنوان کارآموز شغل پاره‌وقتی توی شرکت هواوی داشته باشم.

این خبر برام هیجان‌انگیز بود چون روز مصاحبه نگاه کوچیکی به فضای دفتر انداخته بودم: با مهدی توی لابی یه ساختمون چند طبقه نشسته بودیم و آقایون و خانم‌هایی که اکثرن چینی بودن به ساختمون وارد یا ازش خارج می‌شدن و در ورودی راه‌پله‌ی ساختمون هی باز و بسته می‌شد. و بعد که توی دفتر منابع انسانی نشسته بودم هم چند نفر ایرانی در کنار چند نفر چینی مشغول به کار بودن و گاهی به انگلیسی با ایرانی‌ها حرف می‌زدن. و موقع مصاحبه هم بخشی از مصاحبه به زبان انگلیسی بود.

اون شب به خاطر بارون خیابون جردن خیلی شلوغ بود و با مهدی تا تقاطع میرداماد و شریعتی پیاده اومدیم. ولی مدت‌ها گذشت و خبری از نتیجه‌ی مصاحبه نشد و نتیجه گرفتم که به آدمی باتجربه‌تر از من نیاز دارن. تا این‌که اواسط بهمن خبر دادن که توی مصاحبه قبول شدم.

بعد از مقداری کلنجار و تلاش برای جفت و جور کردن برنامه‌هام تا بتونم ۲۲ ساعت توی برنامه‌م برای شرکت خالی کنم (از شنبه تا چهارشنبه. حتی پنجشنبه‌ها هم نمی‌شد رفت :|) و کمی سهل‌انگاری و عقب انداختن کارهام که باعث مکدر شدن رابطه‌م با مدیرای شرکت قبلی که قبلش قرار گذاشته بودیم که اون‌جا مشغول به کار بشم و ناراحت شدن اون‌ها از دست من، (امیدوارم الان دیگه از دستم ناراحت نباشن.) تونستم اول اسفند وارد شرکت بشم و با مدیر چینیم، آقای هوانگ‌بو برای اولین بار حرف بزنم.

روزهای بعدش به آشنایی با همکارای ایرانی و چینی‌م و پیگیری این‌که لپتاپ از شرکت بگیرم گذشت. توی هواوی ما اجازه نداشتیم لپتاپ خودمون رو استفاده کنیم و باید در ازای سفته یا چکی که به شرکت می‌دادیم، از شرکت لپتاپ می‌گرفتیم که نرم‌افزارهای خود هواوی و مجموعه‌ی آفیس روش نصب شده بود. کاربردی‌ترین نرم‌افزارشون E-Space بود که شبیه تلگرام بود ولی توی شبکه‌ی داخلی شرکت و قابلیت تماس تلفنی و جلسه هم داشت. و نرم‌افزارهای دیگه که همیشه مرموز باقی موندن و حدس می‌زدیم که برای کنترل کردن ما باشن که نکنه یه وخ چیزی ازشون بدزدیم. (همین‌طور وقتی هارد یا فلش به لپتاپ وصل می‌کردیم سیستم اجازه نمی‌داد فایلی بهش کپی کنیم)

روز اول هوانگ‌بو مستندات یکی از سیستم‌هایی که برای همراه اول قرار بود ٰراه‌اندازی بشه رو بهم داد که بخونم و برداشتم این بود که قراره من توی این پروژه دخیل باشم. چند روز اول که لپتاپ نداشتم هم با همین برداشت گذشت و با مازیار سجودیان و ترانه، مکالمه‌ای هم داشتیم در این مورد که توی این پروژه من توی چه بخش‌هاییش ممکنه دخیل باشم.

بعد از گذشت یک هفته، با مازیار مهدوی آشنا شدم: مدیر پروژه بازیک و انگار طبق صحبت‌هایی که با هوانگ‌بو داشتن، قرار بود من توی تیم بازیک باشم و از این‌جا کارهای من توی پروژه‌ی بازیک شروع شد. حدود سه ماه بعدش جز بازیک درگیر پروژه‌ی دیگه‌ای نبودم. کارهایی که بهم داده می‌شد:

  • ترجمه‌ی متن‌های چندتا بازی از انگلیسی به فارسی و قرار دادن‌شون توی فایل اکسل (همون اول خیلی تعجب کردم که چرا مثل وردپرس یا نرم‌افزارهای دیگه، شیوه‌ی استانداردی برای ترجمه ندارن و ترجمه‌ها رو باید توی اکسل بریزیم)
  • اشکال‌یابی پورتال و اپلیکیشن بازیک و گزارش اشکال‌ها در قالب فایل پاورپوینت (برای من که توی پروژه‌های قبلی‌م به عنوان مثال با سیستم Issue Management گیت‌لب کار کرده بودم خیلی این شیوه عجیب بود). برای راحتی کار خودم به هر مشکل یه ID اختصاص دادم که راحت‌تر بشه بهشون ارجاع داد و توی هر صفحه از پاورپوینت هم فقط یک اشکال گزارش می‌شد (فایل‌های قدیمی‌تر هر چندتا اشکال که جا می‌شد توی صفحه قرار داده بودن) و یادمه که حدودن دو ماه طول کشید بخش توسعه که توی چین بود رو متوجه این خواسته کنیم که ما می‌خوایم فونت بخش فارسی، IranSans باشه و باید توی فایل css به فایل‌های وب‌فونت درست ارجاع داده بشه. (حتی برای این کار یه آموزش مرحله به مرحله نوشتم براشون!)
  • ترجمه‌ی توضیحات بازی‌ها به زبان فارسی. به من یه فایل اکسل دادن که بیش از ۵۰۰ تا بازی توش بود و باید اطلاعات‌شون رو به فارسی ترجمه می‌کردم تا توی بخش فارسی سایت به درستی نمایش داده بشن. البته این کار به اتمام نرسید ولی بخش‌هایی که من تحویل‌شون دادم رو هنوز هم که هنوزه توی سایت اصلی نذاشتن.
  • کارهای فنی دیگه مثلن یه روز ازم خواستن برم از سایت بازیک اطلاعات بازی‌ها رو صفحه به صفحه کپی کنم و توی فایل اکسل بریزم 😐 در نهایت برنامه‌ای نوشتم براشون که Id بازی‌ها رو در قالب یه فایل می‌گرفت و یه فایل csv شامل اطلاعات بازی که توی سایت موجود بود خروجی می‌داد. (و کلی خوششون اومده بود که از این کارا هم می‌شه کرد :|)

بعد از حدود سه ماه کارهایی با جذابیت یه کم بیشتر به تسک‌هام اضافه شد:

  • اضافه کردن محصولات (یجور روزنامه) جدید به سیستم MNS که مخفف Mobile Newspaper Serviceئه. اجرا کردن یک روتین خاص که شامل اجرا کردن چندتا کوئری SQL و وارد کردن اطلاعات توی دو تا پورتال مختلف بود.
  • تصحیح اطلاعات روزنامه‌هایی که پیش از این اضافه شده بودن.
  • درست کردن گزارش روزانه‌ی سیستم MNS (که این‌جا تونستم کوئری‌هاشون رو کمی دستکاری کنم و بهینه کنم و کوئری‌ای که ۲۰ دقیقه زمان می‌گرفت رو تبدیل به کوئری‌ای کنم که توی ۱ دقیقه خروجی می‌داد. و شاید مفیدترین کارم توی هواوی هم همین بود چون باعث شد به خوبی با مفهوم join توی SQL آشنا بشم)

به صورت کلی بعد از مدتی کارم کار مورد علاقه‌م نبود. انجامش می‌دادم به خاطر یجور عادت به شیوه‌ی جدید زندگی و عادت به این‌که خرج زندگیم رو خودم بدم، بدون این‌که کنترلی روش باشه که چقدر برای چه موضوعی خرج می‌کنم و برای همین تصمیم گرفتم از هواوی بیام بیرون.

با شرکت آنو سیستم آشنا شدم و یه جلسه با مدیر شرکت داشتم و قرار شد از هواوی خارج بشم. بعد از تحویل مسئولیت‌هام به مریم، از هواوی خارج شدم و آخرین روزی که هواوی بودم همکارای خیلی خوبم برام جشن خداحافظی گرفتن. دوست داشتم خیلی قبل‌ترها ازشون تشکر می‌کردم ولی نشد 🙂 وحید، چانگ‌بو، ترانه، مازیارها، ندا، ساتیش، ورا، ملیشا، مریم، هوانگ‌بو و دوستای دیگه که همکاری خوبی باهاشون توی هواوی داشتم و با این‌که تسک‌هام رو دوست نداشتم، اون‌ها محیط رو برام جذاب‌تر و لذت‌بخش‌تر کردن.

(از راست به چپ مازیار مهدوی، چانگ‌بو، ساتیش، من، وحید و امیرطاها. به مناسبت خداحافظی از مازیار که داشت برای مدتی از شرکت خارج می‌شد)

توی این پنج ماهی که توی شرکت آنو هستم، مشغول به نگهداری از سیستم مدیریت منابع یکی از شرکت‌های پخش مواد غذایی کشور هستیم. سیستمی که به صورت آماده خریداری نشده و شرکت براش هزینه کرده و تیم توسعه نرم‌افزار تشکیل داده و بعد تیم قبلی به دلایلی از شرکت جدا شدن و ما مسئول نگهداری از این پروژه شدیم. تجربه‌های خوبی توی این چندماه کسب کردم و اکثر وقتم به کاری گذشت که خیلی بیشتر از کارهای هواوی بهش علاقه‌مند بودم: برنامه‌نویسی


طرف دیگه‌ی ماجرا دانشجو بودنم بوده (و هست). توی این دو ترمی که کارمند هم بودم، وضعیت درسی خوبی نداشتم. امتحانات ترم کم‌کم داره شروع می‌شه و من موندم و بار زیادی از تمرین‌ها و پروژه‌های انجام نشده و درس‌های عقب‌افتاده. اواسط ترم مدتی به فکر تغییر دانشگاه بودم تا بتونم با خیال راحت‌تری به کارهام بپردازم ولی نتیجه‌ی مشورتم با چند نفر این بود که دانشگاه رو ادامه بدم سود خیلی بیشتری برام داره.

زمانی که هواوی بودم یکی از هم‌مدرسه‌ای‌های سابق رو توی دانشگاه تهران دیدم و داشتم احوالات رو تعریف می‌کردم که گفت «پول در بیار ولی کار نکن». امروز دوباره یاد جمله‌ش افتادم و به ذهنم رسید که شاید بهتر باشه به حرفش عمل کنم.

برای من تفاوت کار به صورت پروژه گرفتن و کار به صورت تعیین‌شده، اینه که مدیریت زمانم توی حالت دوم خیلی سخت‌تر از حالت اوله چون تقریبن بخش‌های مهم روزهام برای کار رزرو می‌شن و مدیریت بخش قابل توجهی از بقیه‌ش هم از قدرت من خارجه. در حالی که توی حالت اول برقرار کردن تعادل بین زمانی که روی پروژه می‌ذارم و زمانی که روی درس‌هام می‌ذارم دست خودمه.

هنوز نمی‌دونم می‌خوام به این تصمیم عمل کنم یا نه. ولی می‌دونم که توی انتخاب بین دو تا مسیر که شانس درس‌خوندنم توی مسیر دوم از مسیر اول خیلی بیشتره، مسیر دوم رو ترجیح می‌دم…